جدول جو
جدول جو

معنی چلپ چلپ - جستجوی لغت در جدول جو

چلپ چلپ
شلپ شلپ، صدای برخورد پیاپی دست یا پا با آب یا پارچۀ خیس، صدای پا هنگام دویدن میان آب یا در زمین پرگل و لای
تصویری از چلپ چلپ
تصویر چلپ چلپ
فرهنگ فارسی عمید
چلپ چلپ
(چِ لَ / لِ چِ لَ / لِ)
آواز راه رفتن در زمینی که آب کمی در آن باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). صدایی که از شلوار و جامۀ تر هنگام راه رفتن یا دویدن برخیزد، یا آوایی که از راه رفتن یا دویدن بر زمین آبناک برآید. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). شلپ شلپ، آواز کشیدن پاشنۀ کفش بر زمین در راه رفتن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). چلیک چلیک. تلق تلق. تلیک تلیک.
لغت نامه دهخدا
چلپ چلپ
آواز راه رفتن در زمینی که آب کمی در آن باشد
تصویری از چلپ چلپ
تصویر چلپ چلپ
فرهنگ لغت هوشیار
چلپ چلپ
((چِ لِ یا چَ لَ چِ لِ یا چَ لَ))
آواز از راه رفتن در آب، صدایی که از شلوار و جامه خیس هنگام راه رفتن برخیزد
تصویری از چلپ چلپ
تصویر چلپ چلپ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چِ لِ چِ لِ)
آواز کفش های پاشنه خوابیده هنگام راه رفتن کسی که از این نوع کفش در پای دارد. نقل صوت کفش آنگاه که به سبکی و کاهلی روند. صدای کفش هایی از نوع نعلین به هنگام راه رفتن با آنها، چلیک چلیک، چلپ چلپ. و رجوع به چلپ چلپ و چلیک چلیک شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
صدا و آواز آش خوردن، صدا و آواز آب خوردن سگ را گویند. (برهان) ، لف لف. رجوع به لف لف شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
دهی است جزء دهستان زنجانرود بخش حومه شهرستان زنجان که در 66هزارگزی شمال باختری زنجان و60هزارگزی راه تبریز به زنجان واقع شده. کوهستانی وسردسیر است و193 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و برنج، شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلک چلک
تصویر چلک چلک
آوازه کفشهای پاشنه خوابیده هنگام راه رفتن کسی که آنرا بپا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
یاهلپ هلپ خوردن (نوشیدن)، باسروصدای بسیاروباحرص چیزی را خوردن (نوشیدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لپ لپ
تصویر لپ لپ
صدا آش خوردن، صدا آب خوردن سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلپ هلپ
تصویر هلپ هلپ
((هُ لُ. هُ لُ))
سر و صدای بسیار
فرهنگ فارسی معین
صدای قل زدن مایع بر روی شعله
فرهنگ گویش مازندرانی
دروغ بزرگ و شاخ دار
فرهنگ گویش مازندرانی
تازه راهافتاده، کسی که در راه رفتن تعادل ندارد، کسی که.، کوهی در جنوب باختری شهرستان کتول که به ارتفاع، ۱۲۳ متر
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای بوسه زدن، صدای بوسه
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای ضربه ی دست به آب، صدای آب در هنگام عبور
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی برای محکم کردن تور در دریا
فرهنگ گویش مازندرانی
چیز خیلی چرب
فرهنگ گویش مازندرانی
بخور بخور
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت اضافی بدن به هنگام راه رفتن، پله پله و به تدریج کاری را انجام دادن، اندک اندک امور را
فرهنگ گویش مازندرانی
پرستو چلچله، خسته کوفته
فرهنگ گویش مازندرانی
خوردن تند تند که با صدا همراه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی